محبتی از جنس صداقت

          امیرحسین انصاری 
            بازدید : 11
          دوشنبه 22 اردیبهشت 1393
           نظرات (6)
        

این روزها مقابل چشمانم فقط یک رنگ را میبینم

رنگ خیال

آری

فهمیده ام تنها جایی که آرزوهایم واقعی می شود

خواب است

فهمیده ام تنها جایی که آینده ام دیدنی و ساختنی می شود

رویاست

دلم سادگی کودکی اش را می خواهد

دلم محبتی از جنس صداقت را می خواهد

ارسال نظر برای این مطلب

	این نظر توسط تکتم عزیزی در تاریخ 1393/02/25 و 10:42 دقیقه ارسال شده است

			روزگاری جاده ای بودم غرق تردد جاده ای که از رفت و آمد لحظه ای خالی نمی شد من که بسیار غریبان را به آبادی رساندم عاقبت خود ماندم و ویرانه و تنهایی خود پاسخ : ممنون.

	این نظر توسط حسین(اتاق عمل بهمن 90) در تاریخ 1393/02/24 و 23:25 دقیقه ارسال شده است

			کاش در همان دورانی میبودم که بزرگترین دغدغه ام نوشتن مشق شب و روخوانی درسهایی همچون تصمیم کبری ..دهقان فداکار .. پترس ....و ....... بود پاسخ : بله حسین جان کاش... مرسی که نظر گذاشتی

	این نظر توسط بهرخ در تاریخ 1393/02/23 و 11:36 دقیقه ارسال شده است

			بچه که بودیم بستنی مان را گاز میزدند، قیامت به پا می کردیم. چه بیهوده بزرگ شدیم، روحمان را گاز می زنند می خندیم..... متن قشنگی بود ممنون پاسخ : بچه که بودیم همه چی خوب بود ... مرسی.

	این نظر توسط niloofar در تاریخ 1393/02/22 و 15:14 دقیقه ارسال شده است

			.kheily qashang bud merc پاسخ : مرسی نظر

	این نظر توسط مـــــنا در تاریخ 1393/02/22 و 13:41 دقیقه ارسال شده است

			B!G ♥ L!kE پاسخ : ممنون.

	این نظر توسط مهدیه در تاریخ 1393/02/22 و 13:28 دقیقه ارسال شده است

			بچه که بودیم میدانستیم هروقت گم شدیم باید سر جایمان بمانیم تا پیدایمان کنند! مدت هاست ایستاده ام.... کسی مرا پیدا نمیکند! پاسخ : جمله شما هم قشنگ بود.